تحلیل و بررسی فیلم کوتاه مارپله
مارپله؛ جایی که بازی درد میسازد
در فضایی که خانه باید مأمن باشد، مارپله ما را به اتاقهایی میبرد که بازی در آن بوی خشونت میدهد. فیلم کوتاه مارپله ساختهی مصطفی رستمپور و عاطفه رضایان اثری است که در مرکز ثقل درام، پسربچهای قرار دارد که پس از مرگ مادرش، نهتنها با خلأ عاطفی شدید روبهروست، بلکه ناچار به پذیرش رابطهای جدید و اجباری با نامادری شده است. روایت خطی فیلم با پرهیز از پیچیدگی زمانی، تأکیدی است بر تکرار ملالآور و حلقهوار تروما، همانطور که بازی مارپله تکرار میشود، خشونت نیز در چرخهای ساکت اما پیوسته بازتولید میشود. این فیلم اثری است بیهیاهو اما با روایتی حسابشده که به یکی از زخمهای پنهان و پُرآسیب جامعهی معاصر میپردازد، یعنی تجربهی کودکآزاریِ عاطفی و روانیْ درون ساختار به ظاهر طبیعی خانواده. خشونتی که نه در فریاد و ضرب و شتم، بلکه در زیرپوست روزمرگی، در تحمیل خواستههای بزرگسالانه به روان شکنندهی کودک، خود را پنهان میکند.
کودک در بازی مار و پله [که بهظاهر بیخطر است اما با حمام اجباری گره خورده] وارد ساختار شرطیسازی روانی میشود که از نظریهی رفتارگرایی بهره میگیرد. او هر بار که بازی میکند، میبازد و ناچار به حمام رفتن با نامادری میشود. این روند، یک تداعی دردناک و اجباری ایجاد میکند و پسر بچه، ناخودآگاه «بازی» و «تمیز بودن» را با فقدان اختیار و تجاوز به حریم بدنیاش پیوند میزند، این موضوع تا جایی پیش میرود که وقتی پدر، برای وقتگذرانی، بازی مارپله را پیشنهاد میدهد، کودک دچار ترس و تردید میشود؛ گویی نظامی از ترومای درونی برای او فعال میشود.
در ساختار فیلم، نامادری هرچند در قاب تصویر حاضر نیست اما حضورش از دیوارهای خانه عبور کرده و در روان کودک جا خوش کرده است. او دیگر یک شخصیت نیست، بلکه نوعی نیروی هژمونیک روانیست که از خلال تماسهای تلفنی و اجبار به حمام رفتن عمل میکند؛ نیرویی سلطهگر، غایب اما نافذ، که ریشه در ساختار معیوب روابط خانوادگی دارد. در سطح اخلاقی، فیلم مسئلهی مسئولیت را به چالش میکشد. نامادری که مرزهای اخلاقی را زیر پا گذاشته، فقط بخشی از مسئله است. پدر، اگرچه حضور فیزیکی دارد، اما غایب واقعی این روایت است، او نهتنها در ایفای نقش مراقب و حافظ مرزهای امن ناکام مانده، بلکه خود به بازتولید این خشونت، از طریق نادیدهانگاری، کمک میکند. او بیشتر نمایندهی یک غیبت نمادین است؛ غیاب کارکردیِ پدرانهای که باید ضامن امنیت، قانون و مرزگذاری باشد. اما ناتوانیاش در درک عمق درد کودک، همدلی ناکافی و غیاب ارتباط عاطفی ملموس، تصویری از مردانگی سنتی و غفلت احساسی بهدست میدهد؛ الگویی که در برابر خشونت، یا منفعل است یا کور.
نقش پرستار بهعنوان ناظر خاموش ماجرا [که تنها به گزارشدهی اکتفا کرده است] نیز بازتابی از جامعهایست که میبیند، گزارش میدهد اما مداخله نمیکند. چهرهی بیتفاوت او، بیانگر سهلانگاری جمعی در مواجهه با آسیبهای پنهان است؛ سازوکاری از انکار که خشونت را نهی نمیکند، بلکه در سکوت خود آن را تثبیت مینماید.
در سطح فرمال، استفادهی هوشمندانه از روایت خطی و ساده، در هماهنگی کامل با مضمون روانی و تکرارشوندهی تروما قرار دارد؛ گویی زمان در ذهن کودک منجمد شده و گذشتهی دردناک، همواره به حال بازمیگردد. همچنین، طراحی بصری فیلم با فضای سرد، بسته و خفه و انتخاب رنگ و نورهای خنثی، به ایجاد حس اضطراب، انزوا و خفگی روانی کمک میکند. حذف حضور فیزیکی شخصیت منفی و تمرکز بر چهرهی پرتنش کودک، فیلم را به نوعی مطالعهی روانی دربارهی «بدن بیصدا» و ذهنِ فریادگر بدل میسازد؛ بدنی که تحت سلطه است اما نشانههای مقاومت را در خود حمل میکند.
در نهایت، مارپله تنها دربارهی کودکی در تلهی خشونت نیست؛ بلکه پرسشیست دربارهی سکوت ما. دربارهی فروپاشی آرام و بیصدای مرزهایی که خانه را از خطر امن میکنند. این فیلم، زنگ خطریست برای بازبینی نقش والدین، سکوتهای جمعی و نادیدهگرفتن خشونت در لباس مراقبت. مارپله ما را دعوت میکند تا چشم باز کنیم بر دردهایی که چونان بازی، ساده آغاز میشوند اما به تکرار خشونت میانجامند.
ارادتمند؛ خلیل پورخاتمی

