تحلیل و بررسی فیلم کوتاه تاکسیدرمیست
شکارچیِ شکارشده؛ تاکسیدرمیست و افول سوژه در دل طبیعت
فیلم کوتاه «تاکسیدرمیست» به نویسندگی و کارگردانی سوسن سلامت و بهزاد علوی، تجربهای دیداری-روایی در مرز میان زیباییشناسی مینیمالیستی، سکوت، و اضطرابِ اگزیستانسیال خلق میکند. اثری که با حذف کامل دیالوگ و اتکای صرف به تصویر، صدا و کنش، جهانی میسازد که در آن انسان دیگر سوژهی مسلط بر طبیعت نیست، بلکه ابژهای بیپناه در دل مرگ، سکوت و فقدان است.
در مرکز این روایت، شهباز قرار دارد؛ تاکسیدرمیستی تنها که در دل طبیعت، حیوانات را مومیایی میکند. شهباز علاوه بر تاکسیدرمی، به قاچاق حیوانات نیز اشتغال دارد و فیلم از لحظهای آغاز میشود که او مأموریت انتقال سفارشی مرموز را میپذیرد. اما این سفر جادهای، نه صرفاً جابهجایی مکانی، بلکه عبوری از اقتدار به سقوط است؛ گذر از موقعیتِ شکارچی به شکار. این دگردیسی، نهتنها ساختار دراماتیک فیلم را شکل میدهد، بلکه به تمثیلی از شکست انسان مدرن در مواجهه با جهانِ طبیعی و مرگ بدل میشود.
ساختار تماتیک «تاکسیدرمیست» بر اساس روایتی بدون کلام، با تکیه بر حضور تنها یک شخصیت در فضایی کوهستانی و ایزوله، به کاوش مضامین بنیادینی چون مرگ، تنهایی، سلطه و تقاص میپردازد. شهباز نه صرفاً یک شکارچی بیرحم، بلکه موجودی تبعیدشده از نظم انسانی است که تلاش دارد مرگ را منجمد کند و به درکی خلسهوار از آن دست یابد. اما در نهایت، او در دام همان نظمی میافتد که خود را ارباب آن میپنداشت؛ گویی طبیعت، از طریق قانون کارما یا انتقامی متافیزیکی، بازمیگردد تا انسان را ببلعد.

فیلم از منظر بصری نیز همین تم را دنبال میکند؛ قاببندیهای استاتیک، حرکات کُند دوربین و رنگهای غالب خاکی، قرمز و بنفش مناظر ماهنشان، رویکردی شبهمراقبهای و شاعرانه ایجاد میکند. طبیعت در این فیلم صرفاً پسزمینهای برای کنش نیست، بلکه خود کنشگر و ناظر است؛ عنصری قضاوتگر که سکوتش از هر فریادی رساتر است.
اشیاء در این جهان حامل دلالتهای فراتر از نقش کاربردیشان هستند. تفنگ، نه فقط ابزار کشتن، بلکه نشانهای از سلطهی تمدن بر طبیعت است و تاکسیدرمی عمل معصومانهی بایگانی طبیعت نیست، بلکه بازنمایی فانتزی انسان مدرن برای رامکردن طبیعت و مرگ است. شهباز با فریزکردن حیوانات، نمیخواهد طبیعت را حفظ کند؛ بلکه در پی احیای احساس تسلط است. او میکوشد از دل مرگ، زندگی بتراشد؛ اما همین فرآیند است که او را بدل به ابژهای مرده میسازد.
سکانس پایانی، نقطهی اوج این فرایند است. شهباز که در تمام فیلم در حال کنترل و مهار مرگ بوده، خود در برابر آن بیدفاع میشود. جایی که شهباز پس از رنج طاقتفرسای مسیر، در گرمای کویر خود را به یک تانکر آب میرساند، عطش خود را فرو مینشاند و در سایهی دیواری کوتاه پناه میگیرد. اما در کمال ناباوری، با افتادن یک حشره روی بدنش، دچار هراس میشود، و به دیوار میخورد که این برخورد موجب فرو ریختن دیوار بر سر او میشود و در نتیجه، شهباز جان میسپارد. این مرگ نه با صدا یا انفجار درام، بلکه در سکونی مرعوبکننده رخ میدهدِ گویی خودِ فیلم نیز، در پایان، به بنبستِ زبانی و معنايی رسیده است. این نهفقط مرگ شهباز، که مرگ پروژهی تاکسیدرمی است؛ پروژهای که میکوشد مرگ را رام کند، اما در نهایت خود را تسلیم آن میکند.
در این لحظه، فیلم گرچه به دنبال خلق مرگی ناگهانی و ابزورد است [مرگی که در سکوت و بیمنطقیاش به جهان غیرقابل پیشبینی و بیرحم اثر وفادار بماند] اما در سطح منطق دراماتیک و فیزیکی، با نوعی ناسازگاری روبهرو میشویم. دیواری که فرو میریزد، دیواری کوتاه و بهظاهر کموزن است؛ و در واقعیت بعید است که بتواند چنان ضربهی مرگباری وارد کند که منجر به مرگ آنی شخصیت اصلی شود. همین مسئله، اگرچه شاید در نظر کارگردان حامل معنایی تمثیلی از فروپاشی روانی یا تسلیم نهایی سوژه در برابر طبیعت باشد، اما از نظر مخاطب، با ایجاد شکافی در باورپذیری، میتواند تجربهی حسی و همذاتپنداری را تضعیف کند.
اگر مرگ شهباز را نمادی از نابودی تدریجی انسانی بدانیم که پیشتر از درون فروپاشیده، سقوط دیوار میتواند بدل به استعارهای برای این زوال نهایی شود. اما چون فیلم در سرتاسر خود بر نوعی رئالیسم شاعرانه و فیزیکی اتکا دارد، این مرگ، بدون زمینهسازی کافی برای پذیرش چنین پایان ابزوردی، به نظر تصادفی و تا حدی ناتمام میرسد. شاید اگر این مرگ نه صرفاً ناشی از برخوردی مکانیکی، بلکه ناشی از زوال تدریجی، گرمازدگی، یا واکنشی روانتنی به فشارهای انباشته میبود، با انسجام درونی بیشتری همراه میگشت.
در نهایت، «تاکسیدرمیست» فیلمیست ساده در سطح، اما پیچیده در لایههای درونیاش. بیش از آنکه درباره مرگ حیوانات باشد، درباره مرگ انسان است؛ انسانی که تلاش دارد طبیعت را حفظ کند، اما خود در دل همان طبیعت خاموش میشود. اثری که مخاطب را تنها به تماشا دعوت نمیکند، بلکه او را در تجربهای اگزیستانسیال از مرگ، سکوت، طبیعت و شکست درونی درگیر میسازد. فیلم در مرز بازنمایی و واقعیت، فرهنگ و طبیعت، سوژه و ابژه حرکت میکند و در نهایت، این مرزها را فرومیریزد. شهباز، دیگر یک تاکسیدرمیست نیست؛ او بدل به تاکسیدرمیشدهی عصریست که در آن همهچیز باید حفظ شود، حتی اگر مرده باشد.
ارادتمند؛ خلیل پورخاتمی
