فروپاشی سوژه در جهانِ بدرفتار
تحلیل و بررسی فیلم Skunk (2023) اثر Koen Mortier
فیلم روایت یک نوجوان آسیب دیدهای است که بر اساس رمان شبه مستندی به نام «نوجوانان بزهکار» ساخته شده است. فیلم در مرز باریک یک درام روانشناختیِ خشونت و تجربهی ناب سینمایی قدم میزند؛ درام روانشناختیای که ساخته و پرداختهی زخمی است که از عمق روان به سطح منتقل میشود و تجربهی ناب سینمایی که به واسطهی دوربین ۱۶ میلیمتری و قابهای بسته شکل میگیرد. در چنین شکل روایتی، فیلم خودش را نه به عنوان یک میانجی اخلاق، بلکه خودش را به عنوان یک راوی بیپناهی، خشونتِ بیحد و حصر، و فروپاشی سوژهای معرفی میکند که به معنای دقیق مفهوم هایدگری به این جهان پرتاب شده است.

لیام به عنوان شخصیت اصلی و مرکز ثقل فیلم، قرار نیست به قهرمان کلاسیک سینما تبدیل شود، راه او قرار نیست روشنیبخش باشد و قرار نیست دچار تحول مثبتِ مهمی گردد. او محصول ساختار خشونتی است که قرار است بازتولید گردد، خشونتی که از خانوادهای از هم پاشیده نشأت میگیرد، در بیتوجهی نهادهای حمایتی گسترش مییابد، و در سکوت و آرامش خودش را بازتولید میکند. لیام سوژهای است که در نهایت به فروپاشی میرسد اما نه یک فروپاشی روانی، لیام محصول فروپاشی زیستی است که بجز خشونت چیز دیگری را تجربه نکرده است. او در مرحلهی فروپاشی، چیزهایی را از بین میبرد که تولیدکنندهی همان فروپاشی هستند، لیام قهرمان تراژیکی است که سرمنشا تجربه و تداوم خشونت را میخشکاند، کاراکتری که در نهایت برای از بین بردن خشونت به خشونت متوسل میشود.
یکی از اصلیترین نکات مهم فیلم نیز همین نکته است، همین مسیر متضادی که کارگردان نسبت به دیگر فیلمها و روایتهای کودک آزاری یا بزهکاری نوجوانان طی میکند. کارگردان در این فیلم به هیچ عنوان تمایل ندارد روایتی آرامبخش یا امیدبخش را نوید دهد. کارگردان عینک خوشبینی را از چشم خودش و مخاطب برداشته و واقعیت را لخت و عور به مخاطب نشان میدهد. واقعیتی که میخواهد بگوید احتمالا هیچ راه نجات واقعی برای خشونت خانگی وجود ندارد و خشونت در نهایت به شیوهای آرام یا تند خودش را بازتولید میکند. کارگردان به همین دلیل خشونت موجود در فیلم را به عنصری زیبایی شناختی تبدیل نمیکند، صحنههای آزار دیدن لیام برای مخاطب به لحظاتی احساسی و پر قدرت تبدیل نمیشوند و مخاطب مجبور است همه چیز را تحمل کند.
از منظر روانکاوی فیلم در مرحلهای قرار میگیرد که زبان فروریخته است. لیام در هیچ نقطهای از فیلم توانایی تفسیر احساساتش را ندارد و همچون کودکِ بیزبانی میماند که نه زبان عشق را میداند و نه راه درخواست حمایت را میفهمد. لیام به جای همهی اینها دائما در سطح سکوت باقی میماند، سکوتی که در نهایت خودش را به وسیلهی خشمی نشان میدهد که از کودکی و دیدن هزاربارهی یک فیلم تکراری سر بر میآورد. لیام در نهایت تبدیل به کهنه سرباز تراماتیزهای میشود که مسیر انتقامش نیز در سکوت میگذرد. او سوژهی بیروحی است که عمل درست را خالی از هرگونه اخلاق انجام میدهد.
در پایان فیلم Skunk را میتوان به عنوان یک تجربهی غنی از چگونگی بازتاب خشونت و فروپاشی سوژهی درگیر خشونت قلمداد کرد. فیلمی که احتمالا مخاطب را تا مدتها رها نمیکند، زیرا مخاطب به درک نسبی از طریق چگونگی این بازتولید دست پیدا میکند و او را در جایگاهی قرار میدهد که مابین قضاوت و جانبداری یکطرفه به چرخهی تولید خشونت بیاندیشد.
ارادتمند؛ خلیل پورخاتمی
