تحلیل و بررسی سریال نوجوانی [Adolescence] اثر فیلیپ بارانتینی.
داستان این سریال چهارقسمتی حول محور جیمی میلر، نوجوان ۱۳ سالهای است که به اتهام قتل کیتی لئونارد، همکلاسی خود، دستگیر میشود. تحقیقات پلیس و گفتگوهای یک روانشناسِ جنایی نشان میدهد جیمی مدتها تحتِ آزار مجازی در شبکههای اجتماعی مانند اینستاگرام قرار داشته و برچسبهایی مانند «اینسل» [Incel] به او زده شده است. تم اصلی سریال بررسی ریشههای خشونت نوجوانان، تأثیر مردسالاری افراطی [مانند تأثیر چهرههایی مانند اندرو تیت] و بحرانِ هویت در نسل جوان است. این اثر همچنین به نقد سیستم آموزشی ناکارآمد و سوءمدیریت در مدارس بریتانیا میپردازد.
شیوهی ساخت این سریال به صورت برداشت پیوسته [تکشات] و بدون استفاده از جلوههای ویژهی فیلمبرداری در تمامی قسمتها است که نه تنها یک انتخاب زیباییشناختی صحیح، بلکه ابزاری فلسفی برای تقویتِ حس «حضور در لحظه» است و باعث میشود تا حس واقعگرایی و اضطراب را به مخاطب منتقل کند. این تکنیک، مخاطب را در جریان بیوقفهی زمان واقعی قرار میدهد، بهگونهای که گویی خودْ بخشی از این فضای تنشزای داستان است.

سکانسهای طولانی، مانند گفتوگوی جیمی با روانشناس، مخاطب را وادار میکند تا با تمامی لرزشهای عاطفی و سکوتهای سنگینِ شخصیتها زندگی کند، گویی زمان در حال خورد شدن به جسم و روان آنهاست. این امر، بازتابی از نظریهی «زمان سینمایی» ژیل دلوز است، که در آن زمان نه به عنوان ابزاری روایی، بلکه به عنوان عنصری وجودی تجربه میشود. دلوز در سینمای کلاسیک [تصویر-حرکت]، زمان را تابع حرکت میدانست، اما در سینمای مدرن [تصویر-زمان]، زمان مستقل شده و به عنوان عنصری خودمختار ظاهر میشود. او چنین سینمایی را «خودآیین» میدانست، یعنی تصاویر نه بازتاب واقعیت، بلکه خودْ خالقِ جهانی مستقل هستند.
بارانتینی با استفاده از تکنیک تکشات و حذف تدوین و نماهای واکنشی، مخاطب را از موقعیت «تماشاگر منفعل» به «شاهد اخلاقی» تبدیل میکند. این انتخاب، همسو با نظریهی «سینمای اخلاقی» امانوئل لویناس است، که بر مسئولیتپذیری در قبال «دیگری» تأکید دارد. لویناس اخلاق را نه بر پایه قواعد عقلانی یا هنجارهای اجتماعی، بلکه در تجربه انضمامی مواجهه با چهره دیگری تعریف میکند، او معتقد است چهره دیگری، فراخوانی اخلاقی است که سوژه را به مسئولیتی نامتناهی و نامشروط وامیدارد؛ این مسئولیت تقارنناپذیر است؛ یعنی من در برابر دیگری مسئولم، حتی اگر او در قبال من مسئول نباشد. در سینما، این ایده به معنای خلقِ موقعیتهایی است که بیننده را با «دیگری» به شیوهای مستقیم و غیرقابل اجتناب روبهرو میکند. برای مثال، هر بیننده ناگزیر است خود را در جایگاه والدین جیمی، قربانی، یا حتی جامعهی بیتفاوت تصور کند و پاسخگو باشد.
نکتهی بسیار مهم در این اثر این است که برخلاف درامهای جنایی متعارف که بر حل معما تمرکز میکنند، «نوجوانی» پرسش بنیادین «چرا؟» را پیش میکشد. جیمی میلر، نه به عنوان یک قاتل کلیشهای، بلکه به عنوان سوژهای درگیر در شبکهی پیچیدهی انتخابها و جبرهای اجتماعی نمایش داده شده و خشونت او، محصول ترکیبی از آزارهای فضای مجازی، فشارهای مردانگیِ سمی، و بیتفاوتی نظام تربیتی است.
از منظر فلسفهی اگزیستانسیالیستی، انسان موجودی است که هویت خود را نه از طریق ذات، بلکه از طریق انتخابها میسازد [سارتر، ۱۹۴۳].
جیمی میلر، شخصیت اصلی سریال، در تقابلی تراژیک با این اصل قرار میگیرد که جامعه [از طریق مدرسه، خانواده، و فضای مجازی] او را به سمتی سوق میدهد که «انتخاب» خشونت، تنها راه بقایش است. در این بین تأثیر چهرههایی مانند اندرو تیت بر جیمی، بازتابی است از نظریهی فروید دربارهی سوپرایگو [فرامن]؛ صدایی درونی که پیوسته به او حکم میکند: «برای مرد بودن، باید سلطهگر باشی». خشونت جیمی، تلاشی است برای فرونشاندن اضطرابِ ناشی از ناتوانی در تحقق این ایدهآل غیرممکن.
نکتهی قابل توجه دیگر در سریال نبود زاویهی دید جیمی است، سریال عمدتاً از ارائهی روایت مستقیم از ذهن جیمی خودداری میکند که این انتخاب، مخاطب را وادار به قضاوت از طریق نگاه دیگران [پلیس، خانواده، روانشناس] میکند و پرسشهایی دربارهی امکان شناختِ حقیقت را مطرح میسازد که آیا میتوان به روایتهای بیرونی اعتماد کرد؟
به طور کلی میتوان گفت «نوجوانی» نه تنها یک درامِ جنایی نفسگیر، بلکه پنجرهای است به بحرانهای پنهانِ جامعه مدرن. ترکیب فیلمبرداری نوآورانه، نقشآفرینیهای قدرتمند و روایت چندلایه، آن را به یکی از مهمترین آثار تلویزیونی سال ۲۰۲۵ تبدیل کرده است. این سریال برای والدین، مربیان و هر کسی که با چالشهای نسل Z مواجه است، تماشایی و ضروری محسوب میشود.
ارادتمند، خلیل پورخاتمی
۲۰ فروردینماه ۱۴۰۴

